پارسال، یکی از روزای رمضان که واقعا تشنه بودم، رفتم یه گوشه دراز کشیدم.
یه سری خواب عجیب دیدم. وقتی بیدار شدم، خوشحال از خوابی که دیده بودم، حس کردم دیگه تشنه نیستم.
با خودم فک کردم که واو عجب آدم خوبیم که تو خواب حضرت ابوالفضل سیرابم کرده و ...
یهو داداشم گفت: چرا وسط خواب رفتی یه پارچ آب ریختی تو دهنت؟
گفتم: چی؟ من؟
گفت: آره. اتفافا هرچی خواستم جلوتو بگیرم بهم گفتی که حضرت ابوالفضل گفته اشکال نداره!
بازدید : 875
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 22:22